فاطمه فاطمه ، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

پاکنویس

معرفی کتاب

پی دزپی صدای ضربه های همسایه ها(دکترومهندس ها)رابردیوارسلول میشنیدم که بانگرانی می پرسیدند:»چراجواب  نمیدهید«می خواستم بگویم »سرمان شلوغ است مشغول مردنمان هستیم»دربهتی مالیخولیایی فرورفته بودم.به هرطرف نگاه میکردم نه بوی مرگ میدادونه بوی زندگی/بخشی ازکتاب رانوشتم این روزها مادری مشغول امتحانات نیم ترمش میباشدباهزارکاردیگه ازجمله خواندن کتاب خانم آبادالبته باکمک ویاری پدرجانت که همان شوهری گل بنده میباشد»کی میگه بایه دست نمیشه چندتاهندونه بغل کرد این هم برهان خلفش نقطه بگوخوب تابعدمادرم «           ...
30 آبان 1393

فرمانده شش ماهه کربلا،علی اصغر(ع).....

جمعه ای که گذشت تولدت بود...دومین سال زندگیت رابه پایان رسوندی ووارد سومین آبان زندگیت شدی ...البته چون تولدشمسیت توی محرم بودماتولدت رابه قمری (یعنی 28 ذی الحجه) برات گرفته بودیم... .وازاون روزبه بعدبودکه پروزه ازشیر گرفتنت وارد فاز جدی شد...ازدوهفته پیشش رفتم مجلسی وسوره مبارکه یس راهدیه دادم به آقای مجلسی وبه انارخوندم ...آبش رادادم خوردی ...من باچه دلهره ای همراه بودم..یادم به حضرت رباب افتاد..ازعلماخونده بودم که دوسال شیر دهیتون رابه مادر حضرت علی اصغر وسرباز شش ماهه امام حسین (ع) هدیه کنید...گریه کردم باهمه وجودم ...محرم نزدیک بود...سرگرم شیرخوردن بودی ...نفهمیدم اطرافیان چه جوری نگام میکنن ...شبش به بنت الحسین حضرت رقیه (س)متوسل شدم ....
26 آبان 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پاکنویس می باشد